14
May
2016

«دلخوری ها از دیگران»

«دلخوری ها از دیگران»

هروقت با هم صحبت داشتیم از روزگار و آدمها گلایه می کرد ٫من هم باورم این نبود که بگویم درست می گوید یا نادرست٫ بلکه تمام تلاشم این بود که اوروی زندگی خودش متمرکز شود و به آنچه باور دارد انجام دهد و…
شکایتش این بود که :«ما خوبی می کنیم «دیگران» بدی…من خیر می کنم «دیگران» شر…من کمک می کنم «دیگران» نمک نشناسند و»…(او باور های خودش را هم عمومی می کرد)…پیشبرد چنین رویه ای در زندگی باعث شده بود که او دچارافسردگی شود…از او یک روز سوال کردم :«هیچ می دانی درصد زیادی از مردم حرف خودت را می زنند؟ و آنها هم از «دیگران» شکایت ها می کنند؟» .پرسید:«منظورتان چیست؟».گفتم:«این «دیگران» من٫ تو و ما هستیم که هرکدام درحصارفکری مان خود را بهترین می دانیم و بهمین دلیل ساده «دیگران»«قدرنشناس» می شوند.پرسید:«یعنی می گویی مشکل ازمن است؟.گفتم:«آیا تو کاری که برای «دیگران» انجام می دهی باور داری ؟. جواب داد:«آره».گفتم:«پس چرا منتظرمی مانی تا از تو قدردانی کنند؟ هرچند کارزیبای ست که قدردانی صورت گیرد ولی اگرهم نگرفت تو برای رضای درونی ایت و باورشخصی ایت کار«خیر» کردی که خودیک نوع آرامش درون را بهمراه دارد ولی اگرمدام خود را برای کاری که کرده ای سرزنش کنی و مرزبین خود و«دیگران» بکشی و خود را بهتراز «دیگران» بدانی یعنی اینکه به کاری که انجام داده ای باور نداری».مجددأ پرسید:«یعنی مشکل از من است»؟.گفتم:«نه …مشکلات زیادی همچون «مدام مرزکشیدن»گاه ربطی به ما ندارد ولی در محیط وشرایطی که بزرگ شده ام بعنوان باوربا ما همسفر می شوند و زمان می بردتا از آن فاصله بگیریم و»…