Small Things
“اتفاقات کوچک”
…در خدمت سربازی یکی از مشغله یات فکری من این بود که چگونه می شود، “جنگ ملیتی” بین سربازان را از بین برد و یا کاهش داد؟…هرکاری کردم، نشد،به خاطر هیچ و پوچ سربازها با هم دعوا می کردند…من هم که چندین بار میانجی شده بودم،چوب خوردم…تا اینکه یک روز سرگروهبان به یک سرباز که همیشه آغار گز “دعوای ملیتی” بود،پیله کرد و یک سیلی هم بصورتش زد..،من فکز می کردم،سربازچیزی خواهد گفت اما سکوت کرد…حالم خیلی گرفته شد از آن فضائی که سرگروهبان درست کرده بوذ…رو به او (سرگروهبان) کردم و گفتم :”شما حق ندارید،دست روی سرباز بلند کتید و بده و بیراه بگید”…سرگروهبان که بامن چند متری فاصله داشت ،خیزی برداشت و بطرف من آمد و من هم آماده شدم اگر حرکتی کرد ،جوابش را بدهم که یکدفعه فرمانده گروهان وارد شد و رو به سر گرو هبان کرد و گفت:” چه شده،چرا گروهان برای صبحگاه آماده نیست؟”…سرگروهبان گفت:”این سرباز (من) در گروهان شورش کرده”…سربازها که کمی جان گرفته بودند،داستان را تعریف کردند، وفرمانده هم دید،سربازها به طرفداری از من در آمدند،گفت :”ایندفعه می بخشم،دفعه دیگه اگه تکرار بشه،زندان میری”…بعد از آن روز “جنگ ملیتی” کاهش پیدا کرد و بچه های زیادی با هم رفیق شدند و تا پایان دوره آموزشی گروهان ما مشکلی نداشت…
بعضی مواقع یک اتفاق کوچک می تواند حل کننده یک مشکل بزرگ باشد…*
—————————————-
*-خاطرات مهاجرت(سربازی ) ایران (دهه پنچاه)