Anxiety
اندر احوالات ما
…چند روز پیش مسیرجادهای را میرفتم، تا خود را به کشتی برسانم. این مسیر چون در اتوبان قرار دارد، سرعت ماشینها زیاد است، وگاه هم برای رسیدن به کشتی سرعت زیادتر هم میشود. مسیر کشتی بین ونکوور و جزایر متعدد آن است.
پشت ماشین من ماشینی بود، که مدام بوق میزد، ویا سعی میکرد، از دیگر ماشینها با سرعت سبقت بگیرد، چند بار هم از من سبقت گرفت که در آن جاده خطرناک بود، اما علیرغم سبقت گرفتن باز عقب میماند. بعد از دقایقی موقع بلیط گرفتن، دیدم، بغل ماشین من در صف کشتی ایستاده است، وچهره مضطربی هم داشت، تصمیم گرفتم، بعد به او بگویم، که رانندگیاش بقدری خطرناک بود که موجب تصادف چندین نفر میشد، اگر آنها هم رعایت نمیکردند.
بلیط کشتی را گرفتیم، واو جلوی ماشین من پارک کرد، من هم آماده میشدم، تا با او صحبت کنم، اما دیدم، او به سرعت به طرف دستشوئی می رود، وقتی برگشت ,لبخندی زد، چهرهاش بشاش شده بود… روز پر تنش اما پایانش جالب بود.