ابهامات جوانی
ابهامات جوانی
…مانده بودم که او را چگونه تعریف کنم چرا که دردهه پنچاه هم با معیارهای «آدم خوب» همخوانی داشت و هم با معیارهای «آدم بد»…چند بار اورا «مست» در کنار خیابان دیدم که فریاد می زد وبه زمین و زمان هم بد و بیراه می گفت٫ شنیده بودم که «قمار»هم زیاد می کند و…روزهای جمعه اما در«وادیه» شهر(آرامستان) او را می دیدم وبه فقرایی که جلوی در نشسته بودند کمک می کرد…یک روزوقتی در آرامستان دیدمش سلامی کردم و بعد از حال و احوالپرسی رو به من کرد وگفت:«پسرجان ورزش کشتی را ول کن برات نون و آب نمیشه برو دنبال درس و مشق»…بعدها تصمیم گرفتم با او صحبت کنم تا او«کارهای بد» را کنار بگذارد اما بدلیل تفاوت سنی زیاد خجالت می کشیدم که چگونه با اووارد صحبت بشوم…من اما در تمام آن سالها وقتی می دیدمش می ماندم که با«معیارهای بد و خوب» سالهای پنچاه او را کجا قرار دهم…
سالهای زیادی گذشت وامروزاما من با معیارهای گذشته و«چهارچوبی» زندگی نمی کنم که اسیرآن بشوم ویا تکلیف خودرا ندانم ٫اما دوست داشتم تجربه چهاردهه خود را رودررو با او که حال من سن و سال آنموقع او را دارم با او درمیان بگذارم…یادش گرامی